عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ


خون دل برمژه از دیده نبودی آونگ

رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من


هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ

تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس


کلبۀ کنج گرفتم ز فضای دل تنگ

خود نه من بودم و نه دیده و نه دل بر کار


عشق در خانه و من با دل و با دیده به جنگ

مردمان وعظ مگویید و ملامت مکنید


که محال است برون بردن ازین آینه زنگ

من خود از بحر ملامت به کناری برسم


که به دم در نتوانند کشیدم چو نهنگ

برو ای عاجز و در گوشۀ مسجد بنشین


که ره کوی خرابات صراط است و تو لنگ

زاهدان گوشه نشینی به ضرورت کردند


تا نگویی به خرابات نکردند آهنگ

پیش محراب نشینند که نامحرم را


ره نباشد که درآید ز پس پردۀ چنگ

پردۀ ما مدر ای عاقل و تشنیع مزن


تو برو شیشۀ خود نیک نگه دار ز سنگ

تا کسی را به نزاری چه توقع باشد


که نه اندیشۀ نامش بود و نه غم ننگ